کسی که پول یا کالایی از کسی طلب دارد، بستان کار، خواهان، خواستار، برای مثال طلب کار باید صبور و حمول / که نشنیده ام کیمیاگر عجول (سعدی۱ - ۱۰۵)، که ومه طلبکار عمرند و بس / کسی را به مردن نیاید هوس (امیرخسرو - لغتنامه - طلب کار)
کسی که پول یا کالایی از کسی طلب دارد، بستان کار، خواهان، خواستار، برای مِثال طلب کار باید صبور و حمول / که نشنیده ام کیمیاگر عجول (سعدی۱ - ۱۰۵)، که ومه طلبکار عمرند و بس / کسی را به مردن نیاید هوس (امیرخسرو - لغتنامه - طلب کار)
کسی که سیم و زر ناسره به کار ببرد، برای مثال خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جویی / کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد (خاقانی - ۸۵۱)، کسی که پول قلب سکه بزند
کسی که سیم و زر ناسره به کار ببرد، برای مِثال خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جویی / کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد (خاقانی - ۸۵۱)، کسی که پول قلب سکه بزند
سازندۀ زر یاسیم قلب یا زری که در میانۀ آن مس یا روی بود و برروی آن طلا یا نقره باشد. (از آنندراج) : خاقانیا ز بغداد اهل وفا چه جویی کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد. خاقانی. هر کجا قلب کار دزد بود گر سیاست کنند مزد بود. میرخسرو (از آنندراج)
سازندۀ زر یاسیم قلب یا زری که در میانۀ آن مس یا روی بود و برروی آن طلا یا نقره باشد. (از آنندراج) : خاقانیا ز بغداد اهل وفا چه جویی کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد. خاقانی. هر کجا قلب کار دزد بود گر سیاست کنند مزد بود. میرخسرو (از آنندراج)
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
غلط مشهور. غلط مصطلح. مقابل غلط عوام. صاحب غیاث اللغات آرد: غلط بر دو گونه است: غلط عوام و غلط عام، غلط عام مانند لفظ منصب که به کسر صاد است و به فتح شهرت دارد و عامۀ شعرا با ’لب’ و ’تب’ و ’غبغب’ قافیه آرند، و غلط عوام چنانکه لفظ تعینات به معنی شخصی که تعیین گردیده باشد به طرفی یا کاری، و این محاورۀ عوام است. - انتهی. آنچه برخلاف قیاس یا گفتۀ لغویان یا ائمۀ ادب بود لیکن عامۀ مردم و فاضلان و نویسندگان آن را پذیرفته باشند، مانند صندوق و زنبور که در فارسی به فتح اول تلفظ شوند حال آنکه در اصل به ضم اند
غلط مشهور. غلط مصطلح. مقابل غلط عوام. صاحب غیاث اللغات آرد: غلط بر دو گونه است: غلط عوام و غلط عام، غلط عام مانند لفظ منصب که به کسر صاد است و به فتح شهرت دارد و عامۀ شعرا با ’لب’ و ’تب’ و ’غبغب’ قافیه آرند، و غلط عوام چنانکه لفظ تعینات به معنی شخصی که تعیین گردیده باشد به طرفی یا کاری، و این محاورۀ عوام است. - انتهی. آنچه برخلاف قیاس یا گفتۀ لغویان یا ائمۀ ادب بود لیکن عامۀ مردم و فاضلان و نویسندگان آن را پذیرفته باشند، مانند صندوق و زنبور که در فارسی به فتح اول تلفظ شوند حال آنکه در اصل به ضم اند
در مغلطه انداختن. (آنندراج). فریبندگی. حیله سازی و رنگ آمیزی. (ناظم الاطباء) : بترس از غلطکاری روزگار که چون ما بسی را غلط کرد کار. نظامی (از بهار عجم) (آنندراج). با من آن یار فارغ از یاری یا غلط کرد یا غلطکاری. نظامی. مرا کار با نغز گفتاری است همه کار من خود غلطکاری است. نظامی. غلطکاری این خیالات نغز برآورد جوش دلم را به مغز. نظامی. ، کار غلط کردن. اشتباه کردن. ناراست پیمودن. خطاکاری. نادرستی
در مغلطه انداختن. (آنندراج). فریبندگی. حیله سازی و رنگ آمیزی. (ناظم الاطباء) : بترس از غلطکاری روزگار که چون ما بسی را غلط کرد کار. نظامی (از بهار عجم) (آنندراج). با من آن یار فارغ از یاری یا غلط کرد یا غلطکاری. نظامی. مرا کار با نغز گفتاری است همه کار من خود غلطکاری است. نظامی. غلطکاری این خیالات نغز برآورد جوش دلم را به مغز. نظامی. ، کار غلط کردن. اشتباه کردن. ناراست پیمودن. خطاکاری. نادرستی
فریبنده. حیله ساز. رنگ آمیز. (ناظم الاطباء). گمراه کننده: از نظر دل به جهان کن نظر زآنکه غلطکار بود چشم سر. امیرخسرو دهلوی. ، غلطکننده. خطاکننده. خطاکار
فریبنده. حیله ساز. رنگ آمیز. (ناظم الاطباء). گمراه کننده: از نظر دل به جهان کن نظر زآنکه غلطکار بود چشم سر. امیرخسرو دهلوی. ، غلطکننده. خطاکننده. خطاکار
پارسی است تلا کار زر کار زر گر آن که با طلا کار کند تذهیب کننده مذهب، چیزی که کار نقش و نگارش را از طلا ساخته باشند خانه طلا کار شمشیر طلا کار. چیزی را که کار نقش و نگارش از طلا باشد
پارسی است تلا کار زر کار زر گر آن که با طلا کار کند تذهیب کننده مذهب، چیزی که کار نقش و نگارش را از طلا ساخته باشند خانه طلا کار شمشیر طلا کار. چیزی را که کار نقش و نگارش از طلا باشد